ماجرای ازدواج پسر ایرانی با دختر ملکه قبیله آفریقایی | فیلم حضور دختر ملکه در تهران را ببینید
تاریخ انتشار: ۱۱ مهر ۱۳۹۸ | کد خبر: ۲۵۳۳۰۳۰۹
دریافت 2 MB
خراسان نوشت: سرنوشت همیشه آنطور که فکرش را میکنیم، برای زندگیمان تصمیم نمیگیرد. یک نفر مثل «فرشاد خوانساری» که در اراک به دنیا آمده، هرگز تصورش را نمیکرد دست تقدیر او را به دختری برساند که مادرش ملکه یکی از قبایل بزرگ آفریقایی است! در روزهایی که فرشاد در تهران مشغول زندگی و کار است، دختری ازکشور مالی چمدان میبندد و راهی ایران میشود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
پوشش این خانم هم با دیگر سیاهپوستانی که تا به امروز در ایران دیدهایم، فرق دارد. شالی حجیم که دور سرش گره زده است، مرا به یاد نقاشیهای کوبیسم و مجسمههای انتزاعی و کشیده زنان آفریقایی میاندازد. بعد از کمی جستوجو، صفحه اینستاگرام داماد را پیدا میکنم. تصاویر را تک تک تماشا میکنم و از کنار هم قرار گرفتن دو چهرهای که در ظاهر اندک شباهتی با یکدیگر ندارند و در دو فرهنگ متفاوت بزرگ شدهاند، غرق در شگفتی میشوم که زاییده، پرترهای جدید از چهره عشق در من است. دیگر صبر را جایز نمیدانم و گفتوگویم را با فرشاد درباره عشقشان که به ظاهر رنگ و بوی دیگری دارد، شروع میکنم.
بانوی آفریقایی و آقای مترجمفرشاد اصالتا اراکی و در رشته عمران درس خوانده است. ۲۹ سال سن دارد و خانمش «فَتی بوکوم» با او همسن و سال است. از کارش که سوال میکنیم اینطور توضیح میدهد که در کنار انجام پروژههای عمرانی، پارهوقت به کار مترجمی زبان فرانسه مشغول است. فرشاد میگوید که آنها در همین ایران خودمان با هم آشنا شدهاند. شاید برایتان عجیب باشد و بپرسید بانوی آفریقایی در ایران چه میکرده است؟ فرشاد در این باره میگوید: «دو سال پیش «بوکوم» برای تجدید دیدار با دوستی پارسی زبان به ایران سفر میکند. درست در همین ایام است که من برای مترجمی به هتل اقامت او رفتم و حکایت عاشقی ما آغاز شد.» «بوکوم» اصلاتا اهل کشور مالی است و مادرش ملکه یکی از قبایل بوده، پدرش هم یک دیپلمات است و هرازچندگاهی برای دیدار با دیپلماتی ایرانی که از دوستان قدیمیشان است، به ایران سفر میکند. فرشاد با خانواده بوکوم همراه و آهسته آهسته رشتههایی از اشتراک در میان آنها درخشان میشود. به همین سبب است که تصمیم میگیرند بیشتر با یکدیگر در ارتباط باشند. اندک زمانی نگذشته است که «بوکوم» بیخبر و غافل گیر کننده در روز تولد فرشاد به ایران باز میگردد. فرشاد در این باره میگوید: «فتیجان، خوشحال کردن مرا بلد است. دغدغههایم را میداند و خواستههایم با اهداف او در یک مسیر مشترک قرار گرفته است. محبت بین ما عشق در یک نگاه نیست. ما از روی یک علاقه زودگذر تصمیم به ازدواج نگرفتیم و مدت زمانی حدود یک سال را صرف شناخت یکدیگر کردیم.»
خانمم شیفته ایران و ایرانی استمسائل زیادی وجود دارد که فرشاد و همسرش باید بر سر آنها توافق کنند، از کشور محل زندگیشان بگیرید تا رسم و رسوم متفاوت درباره جهیزیه و... و. فرشاد در این باره میگوید: «خانم من در لندن زندگی میکند و مشغول به کار است. به همین علت توافق کردهایم تا پنج سال ابتدایی زندگی مشترکمان را در لندن بگذرانیم و بعد از آن راهی ایران شویم. او مشکلی با زندگی در ایران ندارد و آنقدر در این مدت بازخوردهای مثبت از سمت ایرانیها دریافت کرده که شیفته ایران شده است.
درباره رسم مهریه که با او صحبت کردم، کمی فکر کرد و گفت: ۱۰ شتر سفید میخواهد، بعد خندید و ادامه داد که شوخی کرده است. در نهایت چیزی از من نخواست. مراسم عروسیمان را هم خودمان مدیریت کردیم و با پساندازی که داشتیم، جشن گرفتیم. نیازی به جهیزیه و وسایل جدید هم نمیبینیم، چرا که هر دوی مان تا حدودی وسایل اولیه و ضروری شروع یک زندگی دو نفره را داریم. از نظر قواعد پوشش در ایران هم خانمم مشکلی ندارد.
فَتی جان پوششی به عنوان حجاب استفاده میکند که در زادگاهش وجود داشته و با آن بزرگ شده است. او موهایش را با همان پوشش مخصوص میپوشاند و حجابش از بعضی دختران ایرانی کاملتر هم هست. این در حالی است که او در لندن زندگی کرده و هیچ اجباری برای انتخاب حجاب نداشته است. او معتقد است حجاب باعث میشود تا حریم زندگی آدمها بیشتر حفظ شود. تمام این موارد باعث شده است که خانم من احساس نزدیک تری به ایران و ایرانی داشته باشد.»
تصور میکنید که مراسم ازدواج چنین زوجی، چطور برگزار خواهد شد؟ یک دختر آفریقایی که مادرش ملکه بوده است از شوهرش چه توقعاتی برای برگزاری چنین مراسم مهمی خواهد داشت؟ فرشاد که توقع پرسیدن چنین سوالی را داشت، میگوید: «حدس میزدم که این سوال را بکنید چراکه مردم زیادی درباره اش کنجکاو هستند! البته مراسم ازدواجمان از نظر نحوه برگزاری تفاوت چندانی با بقیه عروسیهای ایرانی نداشت، اما شاید من تنها داماد ایرانی باشم که رنگ ماشین عروس را ندیده است! در عروسیهای ایرانی معمول است که داماد دنبال عروس خانم به آرایشگاه میرود، اما من عروس را تا اواسط مجلس ندیدم! او به همراه پدرش و به سبک عروسهای اروپایی از آرایشگاه با ماشین عروس به تالار آمدند. بزرگترین تفاوت جشن ما در مهمانهای رنگارنش بود. ما از تمام نقاط دنیا مهمان داشتیم. روسیه، کانادا، مالی، فرانسه و... و. میدانید که در دنیا پشت سر کشور ما حرفها و دروغهای ترسناک زیادی وجود دارد. به همین دلیل ایران در اولویت مناطق گردشگری افراد قرار نمیگیرد. رسانهها و پروپاگانداها مردم اروپا و دیگر کشورها را میترسانند که ایران کشور ناامنی است. حرفهایی که قصد دارند ارتباط دنیا را با ما قطع کنند. با وجود این مهمانهای مان اعتماد کردند و آمدند. میتوانم بگویم صددرصدشان عاشق ایران شدند و تصمیم دارند باز هم به ایران سفر کنند. افزون بر لباس معمولی عروس و داماد، مادرخانمم برایمان یک دست لباس سنتی آفریقایی طراحی کرده بود. غذاهای متفاوت، پوشش و آرایشهای متفاوت، همه این تفاوتها جشن ما را شگفت انگیز و منحصر به فرد کرده بود.
تفاوتهایی وجود دارد، اما ...ممکن است از نظر بعضی افراد، متفاوت بودن یک دختر و پسر برای ازدواج هم حدی داشته باشد و ازدواج فرشاد و همسر آفریقاییاش که به ظاهر هیچ شباهتی ندارند، باورکردنی نباشد.
فرشاد در این باره میگوید: «جوانانی را سراغ دارم که تفاوتهای کوچک را بزرگ میکنند. نگاهتان را منعطف کنید تا کیفیت زندگیتان بیشتر شود. تفاوت همیشه وجود دارد، شما ویژگیهای اصلی خودتان را در نظر بگیرید و روی دیگر تفاوتها تمرکز نکنید. من خودم چند ویژگی در نظرداشتم که همانها اهمیت داشت.
میخواستم شخص مقابلم یک انسان با اخلاق باشد، صداقت داشته باشد و مرا درک کند. همسرم هم اولویتهایش همین بود. اینکه همسرمان فرهنگ، قومیت و نژاد دیگری داشته باشد، سن و سالش پسند جامعه نباشد یا رنگش متفاوت باشد، چه اهمیتی دارد؟ برخی تمام تمرکزشان روی گذشته آدمها ست. آدمیزاد موجود ثابتی نیست، تغییر میکند. روی مسائل غیر اساسی برچسب «باید» نچسبانید. پس اگر فردی که مقابل شماست، به شما احساس آرامش میدهد، تنها به دلیل چند تفاوت بیارزش از کنار خوشبختیتان عبور نکنید. اگر روی تفاوتها پا فشاری کردید، مطمئن باشید در آینده تفاوتهایی پیش خواهد آمد که توانایی هضم و گذر از آنها را نخواهید داشت.»
«ما خوش شانس بودیم که یکدیگر را از دو نقطه دور دنیا پیدا کردیم. خوش شانس بودیم که در خانوادهای به دنیا آمدیم که به دنبال یافتن ایراد و برهم ریختن احساسات عاطفی یکدیگر نیستند. تا به امروز چیزی به جز برخوردهای محبت آمیز از مردم و اطرافیان ندیدهایم، با وجود این توجه بیش از حد گاهی اذیتمان میکند.» فرشاد با این مقدمه میگوید: «هرجا که میرویم عدهای دورمان جمع میشوند و عکس میگیرند. در خیابان، در بازار و حتی در سفری که به ماسوله داشتیم، یک دقیقه نتوانستیم به تنهایی کنار یکدیگر بنشینیم و از تنهایی و سکوت طبیعت استفاده کنیم. با این حال ممنون مردمان شریفمان هستم که باعث شدند خانمم از تصمیم اش برای زندگی در ایران خشنود باشد. خانمم زبان فارسی را اندک و در حد چند جمله محاوره میداند. به همین دلیل کلاس زبان فارسی ثبت نام کرده است. زبان ما به قدری زیبا و آهنگین است که گاهی وقتی با دیگران صحبت میکنم، فتی جان تصور میکند شعر رد و بدل میکنیم.»
فرهنگ مردم مالی شبیه به ایران است!مشتاقم تا بدانم فرشاد چطور توانسته است از پس راضی کردن خانوادهاش بربیاید. با خنده جواب میدهد: «خدا را شکر خانواده فهمیدهای دارم. خانواده همسرم هم کوچکترین مانعی برای ازدواج ما ایجاد نکردند. آنها به انتخاب ما احترام گذاشتند». او اولین دیدار فَتی با خانوادهاش را چنین شرح میدهد: «من برای کار در تهران ساکن شدهام و خانوادهام هنوز در اراک زندگی میکنند. روزی که نامزدم را برای دیدار با خانواده به اراک بردم، مادرم به گرمی از ما استقبال کرد. مگر نشنیدهاید که ما ایرانیها در مهمان نوازی شهره عام و خاص هستیم و اجازه نمیدهیم تازه وارد احساس غربت کند؟». «من و فتی جان به مدت یک سال و چهار ماه نامزد بودیم. من در این مدت متوجه شدم که فرهنگ آنها با فرهنگ ما شباهتهای بسیاری دارد. همانطور که در کشور ما احترام به بزرگترها از جایگاه ویژهای برخوردار است، آنها هم همین دیدگاه را دارند. ایران در ایام قدیم و امپراتوری با کشور مالی روابط بسیار داشته است. جامعه سنتی و گرم باعث حفظ روابط میشود. اگر یک انسان به درجه بالایی از اخلاق رسیده باشد، دیگر خودش را درگیر حواشی ساخت ذهن بشر نمیکند. مهم این است که من با همسرم اهداف و آرزوهای مشترک داشته باشیم و در پی آزار یکدیگر و دیگران نباشیم. ما از نظر جغرافیایی فرسنگها با هم فاصله داشتیم، اما از نظر فکری به قدری به هم شباهت داریم که هنوز برایم معجزه به نظر میرسد و جذاب است. فکرش را بکنید یک نفر در این کره خاکی وجود دارد که درست مشابه شما فکر میکند و اعتقاد و آرزوهایش شبیه شماست؛ این خیلی هیجان انگیز است.»
گرانی هست، اما چرا خوبیهای ایران را نمیبینیم؟فرشاد در پایان میگوید: «به عنوان آخرین صحبتم، دوست دارم به کسانی که حرفهایم را میخوانند بگویم دست از منفیبافی بردارید. مدام به این فکر نکنید که چه چیزی گران شده است. ما هنوز آن قدر در کشورمان چیزهای خوب داریم که خارجیها با یک سفر به ایران، تصمیم به سفری دوباره میگیرند. مشکلات همیشه هست، اما این ما هستیم که مشخص میکنیم با تمرکز کردن روی چه چیزی، زندگیمان را بسازیم. خیلیها را سراغ دارم که با درآمدی اندک هنوز به شیرینیهای زندگی ایمان دارند. زندگی کوتاه است، قدرش را بدانید. برای من اهمیتی نداشت که همسرم متعلق به کدام نقطه دنیاست. تنها به دنبال شخصی شبیه به خودم، با دغدغههایی مشترک بودم. نگویید همسر آینده من باید شغل و درآمدش و ... چنین باشد تا ظرفیت همسر خوب بودن را داشته باشد. سوال پیچ کردن نه تنها راه درستی برای یافتن اعتماد نیست که اتفاقا آن را تخریب میکند. اگر هنوز درگیر این گونه از حواشی هستید به طور قطع هنوز متوجه عمق معنای دوست داشتن نشدهاید، انتخابتان را با جان و دل دوست ندارید یا هنوز توان درک آدمها را پیدا نکردهاید. همه ما انسان هستیم، پس با انسانها، انسان گونه رفتار کنیم.»
کد خبر 457372 برچسبها ازدواجمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: ازدواج
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۵۳۳۰۳۰۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
بیوه شدن دختر ۲۳ ساله در شب عروسی/ ۲۰ بار مچ شوهرم را با زنهای غریبه گرفتم
به گزارش خبرآنلاین، زن ۳۲ سالهای است که برای پیگیری پرونده طلاقش وارد مرکز انتظامی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در دوران کودکی پدرم را به خاطر ابتلا به بیماری صعبالعلاج از دست دادم و مادرم سرپرستی من و برادر کوچکترم را به عهده گرفت اما به خاطر اینکه پدرم حسابدار یک اداره دولتی بود، بعد از مرگ او بیمه حقوق پدرم را پرداخت میکرد و ما مشکل مالی نداشتیم.
همشهری در خبری نوشت:مادرم نیز مدام از اخلاق خوب پدرم در دوران کوتاه زندگی مشترک خودشان سخن میگفت و با حسرت از گذشتهاش یاد میکرد که دیگر تکرار نخواهد شد. به همین دلیل هم هیچگاه ازدواج نکرد و تنها با یاد و خاطرات پدرم به زندگی ادامه داد. در این شرایط من هم با خانواده خالهام ارتباط بسیار صمیمانهای داشتم تا اینکه عاشق پسرخالهام شدم ولی هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم. البته آرمین هم توجه خاصی به من نشان میداد و رابطهاش با من بسیار طبیعی و خانوادگی بود. از سوی دیگر مادرم اصرار میکرد درس بخوانم و به دانشگاه بروم.
هنوز آخرین سال دبیرستان را میگذراندم که روزی مادر و خالهام از من خواستند دوستم وحیده را برای آرمین خواستگاری کنم. انگار قلبم از جا کنده شد. من خودم عاشق آرمین بودم و حالا باید از دوستم خواستگاری میکردم. بالاخره مجبور شدم و آرمین و وحیده در حالی باهم ازدواج کردند که من از شدت افسردگی گوشهگیر شده بودم. آنها بعد از ازدواج به یکی از شهرهای اطراف مشهد رفتند و من هم در آزمون سراسری در رشته پرستاری پذیرفته شدم.
با آنکه علاقه زیادی به این رشته نداشتم، به ناچار به شهر دیگری رفتم و به تحصیل ادامه دادم. هنوز تحصیلاتم به پایان نرسیده بود که روزی یکی از همکارانم در بیمارستان از من خواستگاری کرد و من با وجود مخالفتهای مادرم با هوشیار ازدواج کردم. چند ماه بعد که تحصیلاتم به پایان رسید، قرار شد مجلس عروسی در باغ یکی از بستگانم برگزار شود. اما آن شب هرچه مهمانان در انتظار داماد ماندند، خبری از او نشد تا اینکه یکی از دوستان هوشیار وحشتزده تماس گرفت و گفت: هوشیار بعد از خروج از آرایشگاه با خودرو تصادف کرده و الان در بیمارستان است.
هراسان و نگران به بیمارستان رفتم ولی همسرم در کما بود و ۳ روز بعد هم جان سپرد. اینگونه بود که من در ۲۳ سالگی بیوه شدم. تا یک سال هر روز به مزار هوشیار میرفتم و به بخت سیاه خودم میگریستم. حالا دیگر حتی به بیمارستان نمیرفتم و در خانه خودم را حبس کرده بودم تا اینکه بالاخره با اصرار و نصیحتهای اطرافیانم دوباره به بیمارستان بازگشتم.
در همین روزها پسرعموی یکی از همکارانم که چند بار مرا در بیمارستان دیده بود با وساطت همکارم به خواستگاریم آمد و بدین ترتیب من با کوروش ازدواج کردم تا گذشته را از یاد ببرم. ولی چند ماه بعد متوجه شدم کوروش با زن غریبهای ارتباط دارد و به من خیانت میکند. به همین دلیل به خانه مادرم رفتم و او را تنها گذاشتم ولی کوروش به سراغم آمد و با عذرخواهی تعهد داد که دیگر چنین اشتباهی نمیکند. اما او باز هم این رفتار زشت خود را تکرار کرد.
با آنکه صاحب دختری زیبا شده بودم، دیگر آن رابطه عاطفی و عاشقانه را با کوروش نداشتم چراکه او را مردی خیانتکار میدانستم به گونهای که شاید ۲۰ بار مچ او را گرفتم و هر بار فقط عذرخواهی میکرد. من هم اهمیتی نمیدادم و دیگر برایم رفتارهایش بیمعنی بود.
روزی وقتی سرگرم کارم بودم ناگهان روی تخت اورژانس جوانی را به بیمارستان آوردند که تصادف شدیدی کرده بود. یک لحظه درجا خشکم زد. او آرمین پسرخالهام بود که مدت زیادی خبری از او نداشتم. بلافاصله اقدامات درمانی را شروع کردم و در مدت یک ماه که آرمین بستری بود، خودم امور مربوط به پرستاری را انجام میدادم. در یکی از این روزها آرمین با شرمندگی گفت از همان روزهای کودکی علاقه خاصی به من داشته و به مادرم نیز گفته بود اما مادرم مخالفت کرده و از او خواسته بود در این باره چیزی به من نگوید تا من بتوانم درسم را بخوانم.
با وجود این، من باز هم عشقم را پنهان کردم و به آرمین نگفتم که من هم روزی عاشق او بودم چراکه نمیخواستم دوستم وحیده زجرهایی را تحمل کند که من به خاطر خیانتهای همسرم تحمل کردم. در واقع اگر من به دوستم خیانت میکردم پس دیگران حق داشتند که با شوهر من ارتباط داشته باشند. این بود که به او گفتم من هیچ علاقهای به تو نداشتم و تنها تو را پسرخالهام میدانستم.
حالا هم حدود ۲ ماه است که کوروش من و فرزندم را رها کرده و با یک زن غریبه به مسافرت رفته است و من هم برای پیگیری پرونده طلاق آمدهام.
با دستور سرگرد آبکه (رئیس کلانتری طبرسی شمالی مشهد) بررسیهای قانونی و مشاورهای درباره این پرونده به گروه مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
۲۳۳۲۱۷
برای دسترسی سریع به تازهترین اخبار و تحلیل رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن خبرآنلاین را نصب کنید. کد خبر 1903119